امشب گله دارم که چرا خواب ندارم
از خسته شدن ها ی دلم تاب ندارم

آنکس که مرا سنگ زد و عاشق خود کرد
گفتم بده می گفت می ناب ندارم

دیروز دلم خوش به بهار دل او بود
من چشمه ی صبرم عجبا آب ندارم

بیهوده ترین نقش نگارین بهشتم
بر تابلوی عشق همی قاب ندارم