مخاطب حرف ها خودم هستم:

1.وقتی دیدی چیزی که بهش میگی عشق افلاطونی رو هدف گرفته و با نابود کردن اون میخواد به خواسته هاش برسه براچی باهاش موندی

2.وقتی به زور میخواد با بعضیا بره مسافرت مختلطت چرا ولش نکردی

3.وقتی بعد دوسال دوباره با اونایی که میخواستن ببرنش مسافرت گرم میگیره تف نکردی توو صورتش

4.وقتی به کل بچه های دانشگاه که هیچی ، به گربه های محلشونم نه نمیگه و یه اسب خوشگل هم ببینه فوری میکشه پایین پاهاشو میده هوا چرا اصن بهش فکر میکنی

5.وقتی هرکاری میکنه که عذابت بده و حتی در پاسخ غیرتی شدنت میگه که وسط دانشگاه لخت میشم باید خوشحال باشی که دیگه باهاش نیستی

6.وقتی خودتو میکشی که هرجور هست توی درساش کمکش کنی و برای درسی که تا صبح نشستی تایپ کردی براش، میره میپره بغل یارو چرا دیگه افتادی دنبالش

7.اینهمه گوشیتو دادی دستش.چرا یبار گوشیشو نگرفتی ببینی هرزه خانوم چه گوهی داره میخوره و حتما باید از دوستاش بشنوی که چیکارا میکنه؟وقتی شنیدی چرا بیخیالش نشدی؟

چرا انقدر خررررررررری؟

اون داره کیفشو میکنه و رفته سراغ بعدیا و تو داری به حماقت هات فکر میکنی که عمر و اعصاب و اعتقاد و دین و مالت همرو یه جا به گند کشید و رفت.